یک قوصره پر دارم ز سخن


جان می شنود تو گوش مکن

دربند خودی زین سیر شدی


گیری سر خود ای بی سر و بن

چون مستمعان جمله بروند


گویم غم نو با یار کهن

کی سیر شود ماهی ز تری


یا تشنه حق از علم لدن

گر سیر شدند این مستمعان


جان می شنود از قرط اذن